سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 16
  • بازدید دیروز : 18
  • کل بازدید : 293691
درباره
محمد[115]

بسم رب الشهدا هدف از ایجاد این وب رضایت شهدا از من وشماست وحداقل کاری را که توانسته ایم برایشان انجام دهیم

جستجو


آرشیو مطالب
تبلیغات
تبلیغات دوستان
کاربردی
ارسال شده در سه شنبه 92/4/11 ساعت 3:20 ع توسط محمد

شهید حسین باقری آنقدر در محل خودشان حضورش کم بود که اهل محل او را نمی شناختند لذا بجز شهید محمود سهرابی که همسایه خیلی نزدیک ایشان بوده فکر نمی کنم همسایه های دیگر او را شناخته باشند چنانکه یکی از همسایه ها می پرسید مگر حسین پاسدار بود ؟ من هم گفتم نه حسین پاسدار نبود بلکه او عاشق امام حسین (ع) بود و در آخر نیز او به دیدار معشوق خود ابا عبداله الحسین (ع) شتافت بالاخره هر چقدر ما از این برادر بزرگوارمان بگوئیم باز هم کم گفته ایم من دقیقا یادم می آید روزی باهم به مسجد رفته بودیم هنگام برگشتن اصرار کرد که ناهار را به خانه آنها بروم من هم قبول کردم وقتی به خانه آنها رفتیم وارد اتاق بسیار کوچک او شدیم اصلا از تعجب خشکم زده بود چرا که این پسر نه تنها که خودش عاشق شهادت بود بلکه آنهائی هم که که قبل از او به شهادت رسیده بودند عکسهایشان را بزرگ کرده و قاب گرفته و به اتاقش زده بود یکسری هم از فرماندهان گردانها که شهید نشده بودند حسین عکس آنها را هم کشیده بود من گفتم : آنها که شهید نشده اند چرا عکس آنها را کشیده ای ؟ گفت : اینها هم شهید هستند اما شهید زنده اند این را هم به شما بگویم که واقعا یکی از شهدای بزرگوارمان شهید حمید احدی بود که حسین خیلی عاشقش بود من دقیقا یادم هست که یکروز حسین آمد و گفت : باور می کنی بجز علی مولایمان کسی هم باشد که دعای کمیل را از حفظ در لبش زمزمه کند ؟ گفتم : شاید باشد اما خوب مشکل است گفت : فرمانده گردانمان برادر شهید حمید احدی این دعا را از حفظ می خواند حسین تکیه کلامش شهید احدی بود بله اینها هر دو شهید شدند و رفتند و ما نیز از خدا می خواهیم بالاخره دست ما را بدست آنها برساند من دقیقا یادم هست از یکی از وصیتنامه های شهید احدی حسین یک مقداری خوانده بود گفت : که برادر حمید در وصیتنامه اش نوشته است که برادران اول خودتان را اصلاح کنید و بعد دیگران را اصلاح کنید این حرف خیلی در حسین تاثیر گذاشته بود که روزی از روزها که در لشکر 17 علی بن ابی طالب با حسین باهم بودیم و فرمانده گردانمان هم برادر شهید محمد اشتری بود که خداوند روحشان را شاد کند برادر حسین بصورت پیک گردان مشغول خدمت بود و انجام  وظیفه می کرد آنه هم در سنگر خودشان دعای کمیل می خواندند که حسین هم آمده بود البته این را بگویم که همه بچه ها اهل معرفت بودند همه آنها بدون استثنا اهل دعا و راز و نیاز بودند یعنی یک نفری که اهل دعا و راز و نیاز نباشد اصلا جایش آنجا نبود همه رزمندگان قبلا بالاخره یک تغییر و تحولی در دلشان ایجاد کرده بودند که به جبهه آمده بودند ما هم رفتیم داخل و دیدیم برادر حمید با یک لحنی و با یک ندای دلنشین دعا را زمزمه می کردند که دیگر ریا نبود همه بچه ها آنجا مخلصانه زیر گریه زده بودند آنهایی که یاد جوانی می کردند یا قبلا یک سری از آنهاکه خطاهائی را داشتند بیادشان می آورند یکی زمزمه می کرد یکی گریه می کرد من شاید بهیچ وجه تا آخرین لحظه عمرم فراموش نمی کنم و فکر می کنم خدا هم چند درصدی از گناهان مرا بخشیده باشد بلی همینطور هم هست چون آن شب حضرت زهرا (س) امام زمان در آن مجلس حضور داشتند من به این مجلسی که رفته بودم مدیون حسین بودم

روحیه قابل تحسین

این برادر عزیزمان یک مدتی هم مجروح بودند که من در بیمارستان پیش او رفتم اصلا مجروحین ما هم واقعا یک روحیه فوق العاده ای داشتند آنهائی که در جبهه و جنگ مجروح شده بودند با مریضان دیگر فرق داشتند یعنی در یک اتاقی دو مجروح جنگی بود و بقیه بیماران عادی بودند این دو مجروح جنگی به آن اتاقی که مریضهای دیگر بودند یک صفائی داده بودند بردن رادیو ضبط به بیمارستان ممنوع است ولی با توجه به اینکه رئیس بیمارستان دو برادرش را در جبهه های جنگ تقدیم انقلاب کرده بود این الویت و این اجازه را به بچه های مجروح داده بودند که از رادیو ضبط استفاده کنند بچه ها هم عاشق نوارهای حاج صادق آهنگران بودند شاید اسم برادر شهید حسین باقری به گوش خیلی ها رسیده باشد اما یک عده معدودی به خصوصیات اخلاقی روحی مکتبی نظامی و دلیری و شجاعی این برادرمان وارد بودند و یکسری هم شاید اصلا آگاه نبودند می گفتند : برادر حسین یا مسئول محور اطلاعات است یا در گردان کار می کند خصوصیاتی که این برادر داشت همیشه سعی می کرد که هیچ موقع مسئولیت قبول نکند چون من دقیقا یادم هست که یکبار گفت : که من هنوز به آن حد نرسیده ام که مسئولیت قبول کنم تا اینکه در این اواخر منظورم از اواخر همان زمانی است که در لشکر 17 مشغول خدمت بودیم آن موقع بالاخره دیگر به حسین تکلیف کرده بودند که تو این کار را باید بکنی شما استعدادش را دارید می توانی سه تیم یا چهار تیم را با خودت ببری و بیاوری واقعا هم خیلی کار کرده بود ایشان هم مسئولیت را پذیرا شده بود

مدیریت و رازداری

در عین حال که حسین با من یک دوست صمیمی بود یکسری از حرفهای دلش و اسرار خودش را به من می گفت در عین حال یک فرمانده منحصر بفرد بودند وقتی به شناسائی منطقه هور رفتند من یک ماهی بود که حسین را ندیده بودم وقتی به قرارگاه لشکر بر می گشت می گفتیم حسین کجا بودی ؟ اصلا یکبار نشد از موقعیتهای نظامی که در دستش بود اسرار نظامی را بگوید ایشان مسئول محور اطلاعات بودند آنهم اطلاعات لشکر 17 علی بن ابیطالب که از لشکران مثبت سپاه بود و با همین تشکیلات با توجه به فرماندهان دلیری که داشت واقعا روی لشکر حساب می کردند در هر نقطه از ایران مخصوصا در جنوب قرار بود  یک منطقه ای شناسائی شود اول نیروهای قرار گاه آن منطقه می رفتند به اضافه نیروهای اطلاعات عملیات لشکر که یکی از این مسئولان مهم اطلاعات هم برادر شهیدمان حسین بود در شناسائی یکی از عملیاتها که ایشان واقعا نقش مثبتی داشتند بعد از چند مدتی که من ایشان را دیدم که آمده بودند به عقب من از ایشان پرسیدم حسین کجا بودی ؟ گفت ببین مهدی من با شما دوست هستم چون اینجا عده کمی از بچه های زنجان در این لشکر هستیم خواهش می کنم در محدوده کار من دخالت نکن واقعا یک خصوصیت بخصوصی داشت این برادر شوخ طبع و همیشه خنده رو بود ماموریتی که به نیروهای تحت امر خودش محول می کرد تا آخر پی گیر بود بایستی بالاخره گزارش کار را به او ارائه می دادند و همچنین ایشان گزارش کار خودشان را به فرمانده اطلاعاتشان می دادند برادر بزرگوارمان سردار حاجی محمد میرجانی که آن موقع مسئول اطلاعات لشکر بود گزارشش را به ایشان ارائه می کرد

+تصاویر

شهید باقری

شهید باقری

شهید باقری

شهید باقری

شهید باقری

شهید باقری




: عملیات محرم